KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

صبح

 

لحظه جدایی پلکها و نشستن نور شرقی بر دیواره اتاق٬می آمیزد با طنین زنگی فلزی از سمت شقیقه ها. آبی پشت پنجره ها در نور غلطیده و یکدست. مردمک ها گشاد می شوند. هم زمانی کسی را با خود حدس می زنند. با این نتهای زنگدار توی هوا٬سکوت شکل اتاق را به خود می گیرد.اولین پرش تصویر٬ دردی دوار و میل گریه است. پس زمینه آرامش یک روز بیماری ست . موجی مضطرب از مغازه سر آن کوچه توی خیابانی همین نزدیکیها با بی طعمی کیک آن سال صبح تا گلو بالا می آید. دیشب کسی انگار نشسته بود جایی زیر حجم های مسطح دود با کلاه سیاهی که سایه اش چشمها را آزاد می گذاشت که به طرزی موهوم غم بیاید و کودکی. رنگش مهتابی پوست اهالی کارائیب بود.

ترسی موذی ریشه می دواند میان ریه هایم٬ رگه های خیسی ولرم راه می گیرد توی تنه .انقدر همه چیز عادی ست. موزاییک های کف رنگ می گیرند. رنگی با غلظت روغنی رنگ آلود که خیس می خورد. چیزی آرام از زیر این پوسته وارفته ذوب می شود٬بی صدا می غلتد٬در امتداد پیکری که دیگر نیست فرو می رود توی راه آب.خالی می شوم. حالا از طبقه پنجم می چکم تا قعر سردابهای ....

صدای گنجشک می آید.صبح باید باشد .کلمه ای که می گویند به این جایی که ناگهان واردش می شوی٬از سیاهی خیابان های شبی که حرکت آدمها و نور مغازه ها و صدای ترمز اتو بوس هایش در یک لحظه متوقف می شود و تا ابد ادامه می یابد.