KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

بدون «تو»، مکالمه قطع می شود

 دیروز با تو مصاحبه نکردیم. در دفتر کارت بودی و دانشجوها دوره ات کرده بودند. کت و شلوارت، تو را نگه داشته بودند روی زمین. اما شب که شد، دیگر پروای این را نداشتی که بزرگیت را پنهان کنی و  ما روی آن مبلمان سبز که دسته هایش تا نزدیک گردنمان بود، چرخ می زدیم دور و ورت.

 نیمه های شب صدای ریزش شیشه می آمد.    

   

  

امروز از خواب بیدار شده ایم و از روی ایوان تختخواب فلزی بزرگت را می بینیم که ته حیاط است، همانجا سر جایش ولی حالا از آنهمه شیشه که از نیمه های شب روی سرت ریخته اند، چارچوبی شیشه ای درست شده و روی سقف شیشه ای ات باز هم خرده شیشه می ریزند. من می دانم آنهایی که پشت دیوارند و از توی سطل های غول پیکر بازیافت با آن سوراخ گرد که شبیه دهانشان است، شیشه می ریزند، همان چیزی را فهمیده اند که من هم شب قبل درباره ات دانستم.

دو نفر آمده اند نجاتت دهند، تو حالا به پشت خوابیده ای و رویت به آسمان است. فقط با یک حرکت اشتباه کارت تمام می شود، اگر دست یکی از آنها بلغزد که... وای حالا شیشه درست توی قلبت فرو رفته. یک تکه شیشه به اندازه ی نیم تنه ی خودت به فرم چشمی غول آسا.

تو همیشه محترم بودی. همه دارند به ردیف می آیند. رنگشان همان رنگ خاک خشکیده است. تو هیچوقت رنگشان نمی زدی. ردیف ردیف مجسمه ی آدم و وحش و آنها که از افسانه ها به اینجا رسیده اند و بعضی هم که از گوشه های تختخوابت دارند پایین می آیند شاید همان هایی اند که دیشب گِل برایشان ورز می دادی، برایت  ایستاده اند روی لبه ی پله ها و زیر آفتاب روی دیوار ها، تمام دور تا دور ایوان.

دیگر نمی توانم از ضمیر «تو»  برایت استفاده کنم چون حالا من و این مجسمه ها و ابرهای پراکنده ی آسمان و ایوان و آفتاب رویمان، ضمیر «تو» شده ایم جلوی یک آینه که سرتاسر آینگی اش را نمی توانیم ببینیم.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد