KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

اول نارنجی بعد سیاه

 

 بوی ادوکلن توی هوا بود. بارون بند نمی اومد .دم در اتاق که رسیدم اون کفشای غریبه حواسم رو از بوی آشنا پرت کرد. نور باریک لای در روی تراس خیس شده بود. مشغول کندن گل کفشهام بودم که در باز شد . باد زده بود یا شاید گربه بود. پدر توی اتاق روی صندلی ها ی لهستانی می پرید وپاهاش رو یکی یکی بالا می برد.بعد چرخی زد و اینبار تا نزدیک سقف پرید ومثل پر اومد دو قدمی من ایستاد.زیر کتش یه بلوز ساتن چسبان زرد پوشیده بود .- گفتم از سر کار می آیی پدر؟ با سر تکان داد که نه.منم دیگه پی گیر نشدم که اون کفشها و بلوز و ....

بازی شروع شده بود ،نشستیم و تا نیمه اول نگاه کردیم  برزیل سه هیچ جلو بود.پرسیدم این همه وقت کجا بودی؟

جوابی نداد. چشماشو بست .تلویزیون خاموش شد و دیگه بارون نمی اومد.

گفتم: اولین بار دیروز تو رو  توی هفتِ تیر دیدم ، ترک موتور یه پیره مرده نشسته بودی.فکر کردم عوضی می بینم ولی بعد وقتی پشت چراغ یه لحظه برگشتی دیگه.......

قاه قاه خندید و یه شکلات بهم داد. از لای زرورق شکلات یه پروانه پرید رفت روی شیشه نشست. 

 دوباره همون بوی آشنا ولی یک کم کش آمده و دفرمه شده به مشامم رسید.

شیرین در رو واز کرد و بی مقدمه پرسید بازی چند چنده؟ گفتم کلید داشتی؟ خندید .بارونی خاکستری رو روی دسته صندلی انداخت و خودش پرید روی طاقچه کنار مقرنس های گچی نشست.

در حال بیرون رفتن از اتاق برای شیرین دست تکون دادم ولی وقتی از پشت دردوباره برگشتم دیگه توی اتاق نبود. ایتالیا یه گل زد و  صدای کف زدن وهورا بلند شد. با پدرسوار یه موتور کابین دار شدیم .

 از چند تا شهر گذشتیم ،بعد پیچیدیم  توی یه جاده خاکی .

همه جا نارنجی بود حتی آسمان. از دور یه برکه پیدا بود . وقتی نزدیکتر رسیدیم.مادربزرگ رو دیدم.موهاش رو تا کمر بافته بود و بقیه بدنش ماهی بود. پدر لب برکه ایستاد و بعد شیرجه زد تو آب.  سطح آب با نیلوفر و جلبک های روش مثل ژله تکون خورد. یه عده پیاده دسته جمعی به طرف برکه می اومدن.  

من به ساعتم نگاه کردم و برگشتم خونه.

نزدیکی های صبح بود که دوباره خزیدم زیر پتو . فردا جمعه بود.