KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

آرایشگاه خانم تهرانی

 

از خطوط صورتش نمی شد  حدس زد چه کسی آن طرف خط بی محابا وسط کلاس درس با او حرف دارد.اتاق از نور سفید مهتابی ، چهار گوش دقیقی شده بود . تنها کلمه ای که در باد ملایم کولر شناور شد یک آره خشک و خالی بود . حتی لبها هم حرکتی نکرد . از جایی مدام پر می شد،جایی که از آستانه حضور بقیه دور بود.  یک ساعت بعد در راه پله های تاریک نمور پیچ و تابی خورد تا طبقه سوم؛آرایشگاه خانم تهرانی.

سالن صورتی با دیوارهای تا نصفه روغنی . حصیر های پشت پنجره ها را بالا زده بودند.چهار چوب شیشه ها روی زمین کش آمده بود با نور. بوق ممتدی از حجم متراکم صداها بیرون  زد.

بچه دور و دورتر می شد. سر خانم ها زیر کلاهک داغ می شد . بچه داشت عروسکش را فراموش می کرد.هنوز وقت بود، هنوز به راهرو نرسیده بود الان درست وقتش بود .

باید بلند می شد و می گفت ، رنگ مو، طرح ناخن ها واندازه ابروهایش خوب خوب شده  ، پوستیژ و میک اپ هم بس است دیگر؛ فقط برای آن عروسک آمده که بیست سال اینجا مانده که بچه فراموش کرده برگردد و توی راه چقدر گریه کرده .

خانم تهرانی به بیگودی های سرش دستی کشید .قبل از بلند شدن از صندلی با نوک پا بدنبال دمپایی اش گشت. از لابه لای نور حصیر ها رد شد . لحظه ای جلوی آینه مکث کرد و بی اینکه برگردد گفت: خوب، نوبت شماست.

هیکل درشت خانم تهرانی هیچ عوض نشده بود.