KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

KOAN

در مرکز باقی بمانید (تائو)

 

دو سه راننده تاکسی سر پارک گوشه چهار راه مشغول صحبت با زنی هستند و مدام کسی آن طرف تر چاقویی را تیز و تیز تر می کند.نزدیکتر که می شوی صداها نزدیک و بلند می شود و امواج نا شناسی با نوک تیز و خطوط شکسته و خشک از دستهایت عبور می کنند.کسی کنار جوی کم جان خیابان زانو زده و کبوتری هراسان با پرهای خاکستری در دستهایش.چند قدم کند تر و بعد می گذری.پاهایت انگار سست و سست تر شده.

نمی توانی قدم برداری .یک لحظه توقف.چیزی گلویت را فشرده .برمی گردی.

- آقا ،چیکار می کنی؟آخه چرا........

- خانوم دوربین مخفی ندیدی؟ هه هه .....

- آخه پس اون........

و خون جاری می شود کنارهمان جوی کم جان روی سنگفرش خاک آلود.باد ملایمی برگها را به بازی می گیرد و رقص نور نزدیکیهای ظهر روی پا ها و کفشها و خاک و خون.

زن سیاه پوشیده از سر تا پا. چاقو را پس می گیرد.کیف دستی اش باز می شود.کبوتر خون چکان درون کیف.

- باید این کار می شد...باید می شد.

از دور هاله محو خاکستری رنگی پشت سر خود می کشد و با هر قدمش صدای زنجیری که روی پیاده روی خاک آلود کشیده می شود رد پای مومیایی شده ای بر جا می گذارد درسفیدی آسمان پشت پلک های نا باور تو.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد